شهدای بخش زهان

شادی روح شهدا صلوات

شهدای بخش زهان

شادی روح شهدا صلوات

شهید علی اصغر خسروی

شهید علی اصغر خسروی


زندگی نامه


علی اصغر خسروی در اردیبهشت ماه سال1348 در خانواده ای مذهبی در روستای شیرگ متولد شد. با رسیدن به سن تحصیل راهی دبستان قهستان شیرگ شد. پس از اتمام دوره ابتدائی به خاطر علاقه به درس طلبگی و نبودن مدرسه راهنمائی پدرش او را به حوزه علمیه معصومیه بیرجند  فرستاد . در ایام تعطیلات در کار های کشاورزی با پدر همکاری می کرد.

در طی این4 سالی که علی اصغر مشغول تحصیل بود هر گاه به روستا بر می گشت دعای کمیل و ندبه را در مسجد برگزار می کرد و به نوحه خوانی می پرداخت همیشه از ائمه اطهار علیه السلام یاری می جست. تعطیلات تابستان در روستا کلاس آموزش قرآن واحکام برای بچه ها تشکیل می داد. به نماز اول وقت سفارش می کرد و خودش همیشه نماز شب و دعا می خواند.

پس از پیروزی انقلاب در سن15 سالگی آموزش دید . پس ازاتمام دوره45 روزه آموزش برگشت تا  با همه خداحافظی کند . علی رغم مخالفت خانواده ونیز کوتاهی قد به سپاه پاسداران بیرجند مراجعه کرد.ولی آنجا هم به خاطر کافی نبودن شرایط سنی از اعزام باز ماند . ولی عشق به جبهه او را بر آن داشت تا شناسنامه اش را دستکاری کند . با اضافه کردن 2سال به سنش توانست به هدفش برسد. هنوز 50روز از رفتنش به جبهه نگذشته بود  که در تاریخ7/12/64در عملیات والفجر 9 در کردستان بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و در مزار شهدا شیرگ به خاک سپرده شد.


خاطره


خواهش و نصیحت:


بعد از شهادت فرزندم حدود یک سال ، روز در میان با خواهرش بر سر مزارش می رفتیم و گریه می کردیم. یک شب خواب دیدم که علی اصغر با صورتی پر از گرد و خاک به خانه آمد و عصبانیت گفت: چرا اینقدر سر مزارم می آیید و گریه می کنید . همین الان دعای کمیل بر پا بود ولی چون شما گریه می کردید به من گفتند برو جای مادر و خواهرت. من به علی اصغر گفتم اگر تورا اذیت می کنند ما دیگر گریه نمی کنیم.در جوابم گفت:من افتخار داشتم به جبهه بروم من خودم شناسنامه ام را دوسال زیاد کردم. شما گفتید باید کتاب هایت را بخوانی (درس)من هم کتابهایم را با خودم به جبهه بردم و آنجا درس می خواندم. دیدید که کتابهایم به دست شما رسید. به علی اصغر گفتم فقط مقداری کاغذو نامه پر خون به دستمان رسید.علی اصغر گفت: کسی که در جبهه کمک تیربار باشد وگلوله ای به بغل او بخورد باید کاغذ و نامه اش پر خون باشد .شما از شهید شدن من ناراحت نباشید. من افتخار داشتم تا در جبهه باشم و شهید شوم. حالامن اینجا راحت هستم. من گفتم بر سر مزارت خواهیم آمد ولی گریه نخواهیم کرد.علی اصغر خوشحال شد و خداحافظی کرد.

طاهره شعبانی(مادر شهید)