سردار شهید غلامعباس کمیلی
زندگی نامه
پانزدهم مهر ماه 1334 در روستای افین از توابع شهرستان زیرکوه فرزندی متولد شد که او را غلامعباس نامیدند. چهار سال اول دبستان را در روستای افین و سال پنجم را در شهرستان قائن گذراند سپس برای ادامه تحصیلات به شهرستان بیرجند رفت و از سال اول دبیرستان تا اخذ دیپلم را در دبیرستان شوکتیه«مصدق» بیرجند گذراند در خرداد سال 1354 دیپلم گرفت و در همان سال در تاریخ 18/8/1354 به خدمت سربازی رفت . و این دوره را تا تاریخ 18/8/1356 با درجه گروهبانی به اتمام رساند . در سال 1356 برای ادامه تحصیل در رشته ی پزشکی به فیلیپین رفت.
در راستای فعالیت های سیاسی شهید : با اوج گیری انقلاب و تظاهرات مردمی بر علیه رژیم خودکامه و مستبد، او درکشور فیلیپین عضو انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی شد. وی مبارزه علیه رژیم را از همان جا شروع کرد. در کشوری که زیر سلطه آمریکا بود تظاهراتی برای بیدار کردن مردم آنجا و همبستگی با برادرانش در ایران برپا نمود تا آنجا که سفارت ایران را با دیگر دوستانش به تصرف در آوردند ، که همین امر موجب ضرب و شتم وی از سوی ماموران آن کشور شد. پس از مدتی بازداشت و مشقت و رنج از آن کشور اخراج و در اواخر سال 1357 به ایران بازگشت و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بیرجند در تاریخ 25/6/1358 خدمت خود را شروع نمود.
او در طی سال های خدمت مسولیتهای مختلفی را به عهده داشت. ابتداء در واحد عملیات به سمت معاونت منصوب شد و سپس مسئول واحد آموزش شد. پس از مدتی سرپرست بسیج سپاه پاسداران بیرجند و سپس مسئول واحد روابط عمومی شد. و متعاقب آن در مسئولیت واحد اطلاعات و تحقیقات مشغول بکار شد. در هیچ زمانی احساس خستگی نمی کرد چراکه در راه خدمت به انقلاب تا دیر وقت بیدار بودوبا همان لباس و پوتین در محل کارش بر روی صندلی مدتی را استراحت میکرد. شهید کمیلی با پول خودش به احداث کتابخانه هایی در سطح شهرستان بیرجند و افین پرداخت.
به اسلام، امام و جمهوری اسلامی از صمیم قلب عشق می ورزید . مبلغ حقوقی که از سپاه دریافت می داشت در راه سازماندهی وضعیت بچه های بی سرپرست خرج می کرد. تا جایی که هنوز یک روز نگذشته بود حتی جهت رفتن به گرمابه از برادران دیگر پول قرض میگرفت و می گفت: حقوقم را خرج بسیج و کار های دیگر کرده ام امیدوارم مورد قبول درگاه او واقع شود . همیشه از خدا توفیق می خواست به انقلابی که خون هزاران شهید باعث پیروزی آن شده بود به نحو احسن خدمت کند.
دفاع مقدس
شهید کمیلی قبل از اعزام به جبهه های ایران همراه برادران افغانی مدتها در کوههای افغانستان زیر برف و سما علیه متجاوزین جنگیده بود و به قول خودش چه شبهای سردی که تا صبح در میان برف و سرما، در میان کوه ها و در زیر بوته های گذرانده و همیشه میگفت ، نمی دانید نبرد و جنگ با ستکبار جهانی چه لذتی دارد، سپس بر علیه بر علیه ضد انقلابیان در کردستان وارد نبرد شد. پس از شروع جنگ تحمیلی در سوم آبان ماه سال1359 به جبهه رفت ولی این بار بعد از 45 روز در 16 آذر 1359 بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پشت ایشان به شهادت رسید.
خاطرات
بی اعتنایی به دنیا
غلامعباس اصلا به این دنیا و آنچه در جهان بود توجهی نداشت و زندگی خودش را وقف اسلام کرده و جمهوری اسلامی کرده بود. او از صمیم قلب به امام خمینی(ره) عشق می ورزید ، او همیشه به محرومان جامعه و بچه های بی سرپرست فکر میکرد . این حرفها راتنها من که پدر او هستم نمی زنم بلکه تمام کسانی که با ایشان آشنایی داشتند می دانند .
مرحوم عبدالجواد کمیلی (پدر شهید)
معنویت:
از نظر روحی اوج گرفته بود و قابل مقایسه با دیگ همرزمان و دوستانش نبود ، مادیات در نظرش بی ارزش ترین چیزها بود و از نظر معنوی گامهای بلندی برداشته بود به طوری که اگر بگویم با هیچ کدام از ما قابل قیاس نبود اغراق نکرده ام.
قدسیه کمیلی(خواهر شهید)
ساده زیستی
شهید کمیلی موقعی که در بیرجند درس می خواند با تعدادی از بچه ها و دوستان که وضعیت مالی آنها خوب نبود زندگی میکرد با اینکه وضعیت مالی ایشان خوب بود و هرچه می خواست پدرش برای او میفرستاد ولی او همیشه لباس های کهنه می پوشید و خود را با دوستانش همرنگ میکرد و اگر پول یا وسایل خوبی داشت به دیگران می بخشید و تا پایان عمر با برکتش ساده زیستی را ترجیح میداد. محمد حسین کمالی (دوست شهید)
بی اعتنایی به پست و مقام
در همان روزهای بعد پیروزی انقلاب که ایشان به عضویت سپاه پاسداران درآمده بودند به ایشان پیشنهاد شده بود که پست فرمانداری قاین را بپذیرند ولی ایشان قبول نکرده بود . بنده در یک جمع خصوصی به ایشان گفتم چرا فرمانداری قاین را قبول نکردید.، ایشان خیلی ناراحت شد و گفت: من لباس سبز سپاه را بر هر پستی ترجیح می دهم.
آصف رضایی ( دوست شهید)
50 ریالی:
روزی با شهید درخیابان قدم میزدیم شهید دست در جیبش کرد و 50 ریالی داخل جیبش را در آورد ، خودکاری خرید و گفت: این هم بقیه مال مال دنیا. احمد یوسفی (دوست شهید)
چرا مسئولین در خوابند:
همواره به ما میگفت: چرا مسئولین که قدرت اجرایی دارند به وضع مردم و مستضعفین جامعه رسیدگی نمی کنند ، چرا آنها باید در خواب باشند و آنگاه مردم جامعه ما در بدترین وضعیت زندگی کنند. محمد علی خالقی (همرزم شهید)
خستگی ناپذیر :
ایشان شب ها بیدار می ماند و صبح هنگام ، زمانی که با بچه های دیگر از خواب بر می خواستیم شهید را در حالی که یک جارو در یک دست و شلنگ آب در دست دیگر و مشغول نظافت بود ،می دیدیم. برای اولین باری بود که می دیدم یک فرمانده اینگونه عمل میکند. محمد علی خالقی (همرزم شهید)
کلام آخر :
در زمان اعزام به جبهه گفت : در رفتنم بازگشتی نیست و اگر برگشتم بدانید به هدفم نرسیده ام .
احمد یوسفی (دوست شهید)
کمک به یتیمان
بعد از شهادت شهید کمیلی یک روز دوتا بچه نوجوان به سپاه بیرجند مراجعه کرده و اظهار می دارند که یکی از اعضای پرسنل شما هر ماه برای ما مقداری پول ، غذا ، پوشاک و لوازم التحریر مورد نیازمان را می آورد ولی حالا مدت یک ماه شده که از ایشان خبری نشده است. آن دو نو جوان را آوردند نزد سردار ناصری ، سردار ناصری از ان دو پرسید: چه کسی برای شما کمک می آورد ؟ گفتند : چیز زیادی از او نمی دانیم فقط میدانیم نامش کمیلی بود. ایشان آخر هر برج تمام نیاز مندی های مارا می آورد و مقداری پول هم به ما میداد. شهید ناصری دستور داد عکس شهید کمیلی را آوردند، تا بچه ها چشمشان به عکس افتاد از جا بلند شده و گفتند خودش است. همین اقا بود که برا ی ما کمک می آورد. شهید نا صری بلند شد و از پنجره به بیرون محوطه نگاه می کرد. در حالی که قطرات اشک از چشمانش سرازیر بود زیر لب این جملات را زمزمه میکرد ( خدا رحمت کند کمیلی را که واقعا علی وار زندگی کرد .) بچه ها به عکس شهید کمیلی و آقای ناصری نگاه میکردند و چون متوچه شدند انگار اتفاقی افتاده با تعجب پرسیدند : مگر چه شده است؟
شهید ناصری گفت بچه های عزیز ، آن کس که به شما کمک می کرده اینک در جوار حق آرمیده است .بچه ها از این خبر بسیار ناراحت شدند و گفتند ای وای دو مرتبه یتیم شدیم.
بعد از این جریان معلوم شد آن دو بچه یتیم بوده اند که شهید کمیلی مدتها سرپرستی آنها را بر عهده داشته و مخارج زندگی آنان را تامین می کرده است. از آن تاریخ به بعد شهید شهید ناصری سرپرستی آن خواهر و برادر را بر عهده گرفت تا این که ازدواج کرده و سر و سامان گرفتند. آصف رضایی (دوست شهید)
شهید در حدیث دیگران:
در روستای کوچکی از قاین متولد شد و آداب و رسوم دین را آموخت ، با مشکلات فراوان پا به مدرسه نهاد و مراتب تحصیلی را یکی پس از دیگری پیمود. آنچه او را امید وار می کرد خدمت به خلق خداوند بود و هدفش زدودن غبار کریه محرومیت از سرزمینش بود و این امید او را به دانشگاه برد . آن هم در کشوری دیگر ، گر چه فیلیپین برای بسیاری آب و نان آور بود و برای بسیاری بهشت موعود ولی برای کمیلی سکوی پرتابی به سمت خدمت به محرومین . فیلیپین گر چه برای بعضی مظهر تجدد و رفاه طلبی بود اما برای او مکان تحصیل و کسب علم به شمار می رفت .
خوشا بر تو ای شهید عزیز نور معرفت آن طوری بر دلت تابید تا شهادت را حس کنی و آنقدر محو خدمت بودی که از خود بریدی ، کمال یعنی چه .....؟
کمال، بریدن از خود است و چرخیدن بر حول محور الله تعالی . دستمان بگیر که سخت درمانده ایم راهبر مان باش ای کمیلی کمیل گونه راحت و بی دغدغه بود ، اما مگر می شود زندگی کرد و بی دغدغه بود ، غم آدمی را در هیچ مکانی وا نمی گذارد اگر انسان آدم باشد کمیلی آدم ترین بود دانست که تحصیل او خدمت به چندین نفر بیش نیست . مدرک پزشکی و خدمت مقدس پزشکی برای منطقه ای بیشتر ارزش ندارد . اما بنیان آسیب دیده است ، ریشه محرومیت راب باید شناخت رگ فقر را باید زد و این مفاهیم ارزشمند بود که زندگیش را متحول ساخت . جوهر ایمان فهم زمان و بینش دینی او را به سمت انقلاب هدایت کرد و مثل مرجع برزگش روح الله در همان سرزمین غریب ، دست به هدایت زد و البته سختی ها هجوم آورد اما صبور بود تا در نهایت به اخراجش راضی شدند و او به سرزمینش قدم نهاد و همه ی تلاش خود را در امر انقلاب اسلامی پیمود . الله الله از اخلاص ، الله الله از صبر ، الله الله از گذشتن و ایثار کردنش ، کمیلی را کمیلی ها میشناسند و لحظه لحظه با انقلاب خو گرفت ،جوشید و خروشید تا لبه تیز شمشیر انقلاب علیه خصم دون شد . همان میزان که دوستانش عزیزش می داشتنند دشمنان بر صدد خواریش بر آمدند اما مگر حزب الله را میشود خوار کرد . کمیلی کمیل وار بودی و چه خوب دانستس که رفاه چند روزه را باید فدای رفاه ابدی نمود ، ایمانت تو را دستور میداد و معرفت به توحید تورا از آسودگی رهانید تا جامعه به سوی آسودگی سوق باید. آنکه شهد شیریم شهادت می نوشد از خاک بریده تا به افلاک پیوسته و این بریدن از خاک بریدن از همه ی تعلقات دنیایی است و کمال جز این نیست.
کمیلی عزیز از آنانی بود که گرچه بر زمین راه میرفت اما دل در گرو آسمان ها داشت و گرچه معاشر خلق الله بود اما مانوس با ملائکه بود او زمانی را به خوبی درک کرده بود و محیط را به راحتی می شناخت و برای همین هم لحظه ای دچار حیرت و شک نشد.
فرهاد فلاحتی(دوست شهید)
وصیت نامه
آنکه شهد شیریم شهادت می نوشد از خاک بریده تا به افلاک پیوسته و این بریدن از خاک بریدن از همه ی تعلقات دنیایی است و کمال جز این نیست . از امت شهید پرور تقاضا دارم که راه امام و شهدا را ادامه بدهید و نگذارید استکبار جهانی در بین شما تفرقه بیندازد همگی اتحاد و همبستگی خود را حفظ کنید تا ایرانی آباد ، خود کفا و مستقل داشته باشیم. از کمک به فقرا و مستمندان غافل نشوید به دنیا و مادیات آن بی اعتنا باشید هرگاه خواستید امر به معروف انجام دهید و ارشاد کنید ابتدا از خودتان شروع کنید چرا که امر به معروف زمانی مفید واقع خواهد شد که معروف کننده آن عاری از خطا باشد ، در پایان تنها وصیتم این است که یتیمان را از یاد نبرید.
شهید عیسی عرب
زندگی نامه
عیسی عرب در 15 فروردین1343 در خانواده ای مذهبی در روستای افین از توابع شهرستان زیرکوه متولد شد . در سن6 سالگی وارد مکتب شد و رو خوانی قرآن را بخوبی فرا گرفت در سن 7 سالگی وارد مدرسه شد و بدین ترتیب دوران ابتدائی را با موفقیت در مدرسه روستا به اتمام رساند . سپس برای ادامه تحصیل به بیرجند رفت و دوران راهنمایی و دبیرستان را تا سال دوم گذراند.
به امام و روحانیت ارادت خاصی داشت و بعد از انقلاب جزء اولین کسانی بود که به عضویت بسیج درآمد. شهید از همان دوران کودکی علاقه خاصی به جلسات مذهبی و قرآنی داشت و به توسل به ائمه اعتقاد داشت و عقیده داشت که تنها مشکل گشای تمام گرفتاری ها فقط ائمه هستند.
سال دوم دبیرستان او مصادف با سال 63-1362 یعنی اوج جنگ تحمیلی بود . در این موقعیت او احساس تکلیف نموده وشرکت در جنگ رابر ادامه تحصیل ترجیح داد و به عضویت رسمی سپاه در آمد . پس از دوره آموزش نظامی به جبهه اعزام شد و سر انجام پس از مدت 2سال حضور مستمر در جبهه و شرکت در عملیات های مختلف در تاریخ 23/10/1365 در حوالی پاسگاه زید بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید و پیکرش در مزار شهدای افین به خاک سپردند.
خاطره
هدیه:
یکی از عادات پسندیده عیسی این بود که بعد از آموزش قرآن و خواندن سوره های آن بخاطر تشویق ما بر ایمان هدیه می گرفت.
علی عرب (برادرشهید)
شهید علی فامیلی
زندگی نامه
علی فامیلی در سال 1346 در روستای افین متولد شد . هنوز کودکی 5 ساله بیش نبود که مادرش دار فانی را وداع گفت . و او را به همراه خواهر و برادرانش تنها گذاشت . او در خرد سالی برای فراگیری قرآن به مکتب رفت و پس از آن در سن 6 سالگی وارد مقطع ابتدایی شد و پس از دوران ابتدایی در مدرسه شهید کمیلی در مقطع راهنمایی به ادامه تحجصیل پرداخت .
وی از نظر اخلاقی از ویژگی های خاصی برخوردار بود و احترام خاصی برای بزرگتر ها از جمله پدر ، اولیای مدرسه و دیگر بزرگان قایل بود . بخ ندرت عصبانی می شد و در مقابل رفتار غیر منطقی و خلاف شرع عکس العمل جدی نشان می داد . فردی صبور ، آرام و متین بود و توجه زیادی به فرائض دینی داشت.
با شروع جنگ تحمیلی به خاطر احساس مسئولیتی که داشت عازم جبهه شد . سرانجام در تاریخ 24/05/1364 در عملیات والفجر 3 در حین آوردن آب برای هم سنگرانش به شهادت رسید . پیکرش را در مزار شهدای افین به خاک سپردند.
فرازی از وصیت نامه
اکنون که من در جبهه هستم اگر شهید شدم بدانیدئ که به هدفم رسیده ام . من می سوزم تا راه حق راروشن کنم و از چه قید و بندهایی که بریده ام تا آزادانه در معرکه حیات جان دهم . خدایا مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده تا حقاقیق را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم ، خدایا پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز تا فریب زرق و برق عالم فانی مرا از یاد تو دور نکند . از آنجایی که ابرقدرتهای متجاوز به اسلام ومسلمین منافع خود را از دست رفته و دیدند از هیچ توطئه ای علیه انقلاب اسلامی جوان ایران دریغ نورزند تا اینکه آمریکا و آبادی آن بوسیله صدام از خارج و عروسک های کوکی و بازی خورده از داخل به جمهوری اسلامی ایران حمله وحشیانه ای آغااز نمودند و نمی دانستد کهخ با این غلط بیجا چاهی برای سقوط و آتشی برای نابودی فراهم می کنند . اکنون که من شربت شهادت می نوشم و به شهادت می رسم نمی دانم با چه زبانی مطالب را بیان کنم . زیرا وقتی با این برادران صحبت می شود می بینم بعضی ها برادر یا پدرشان شهید یا مفقود الاثر گشته و آنها نیز بدنبال آن عاشقان به خون خفته سلاح آنها را هنوز به زمین نگذاشته بر دوش گرفته و راه آنها را ادامه می دهند . باید این صحنه را از نزدیک ببینید ، تا بفهمید چه می گویم این خانواده شهدا هستند که با تربیت چنین فرزندانی رله حسین را خالی نگذاشتند . خدایا چگونه می توان آنها را تنها گذاشت . تنها خواهشم از شما دوستان و آشنایان این است که آنها را تنها نگذارید .
در پایان از شما می خواهم که حلالم کنید ، حتی اگر حقی بر گردنم دارید .
خدایا تو نیز از سر تقصیرات من درگذر که تو ارحم الراحمینی . امیدوارم کسانی که مخالف این انقلاب هستند در تشییع جنازه ام شرکت نکنند چرا که من در راه این انقلاب جان باخته ام و آنها مخالف این راه انقلاب هستند..
و السلام
شهید علیرضا محمدزاده
زندگی نامه
علیرضا محمدزاده در سال 1345 در خانواده ای مذهبی و متدین در روستای افین از توابع شهرستان قاین دیده به جهان گشود. تا قبل از این تولد علیرضا فرزندی برای خانواده نمی ماند تا اینکه در اثر نذر و نیاز های زیاد مادر و پدر او به خانواده بخشیده شد . در طول دوران کودکی بارها در اثر بیماری و حوادث تا مرز مرگ پیش رفت . اما خدا نخواست که در آن سنین او را از خانواده بگیرد. علیرضا را قبل از دبستان به مکتب فرستادند تا قرآن را فرا بگیرد و در سن 6 سالگی وارد دبستان شد ، پس از اتمام تحصیلات ابتدایی ترک تحصیل کرده تا به پدر و مادرش در کارهای کشاورزی کمک کند . او فردی فعال و مذهبی بود و در اکثر مراسم عزاداری اباعبدالله و در روضه خوانی پیش قدم بود و به انجام فرائض اهمیت زیادی می داد و دردوران انقلاب علی رغم سن کمی که داشت در تظاهراتی که در روستا برپا می شد شرکت داشت و از دوستان صمیمی شهید محمد پور بود . اوقات نوجوانی شهید با همکاری والدین به فعالیت های کشاورزی ، دامپروری گذشت .
با آغاز جنگ تحمیلی به خاطر احساس مسئولیتی که داشت توانست با اصرار فراوان خانواده را برای رفتن به جبهه راضی کند تا اینکه در سن 15 سالگی برای اولین با به جبهه رفت . در عملیات مسلم ابن عقیل در منطقه سومار براثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید و در روستای افین به خاک سپرده شد.
عازم جبهه که شد همواره انتظار شنیدن خبر شهادت او را داشتم تا اینکه به شهادت رسید و شهادت او برایم افتخاری شد (فاطمه ملکی ؛ مادر شهید )
فرازی از وصیت نامه
خدا خود می داند که الان احساس می کنم در حال رفتن به سوی اویم و لذت بخش تریت لحظات عمر زندگی ام همین لحظات است زیرا یک انسان گنهکار و شرمنده و بینهایت بزرگ عروج می کند و بالا می رود . خدایا ای کاش هزاران جان داشتم و به خاطر رضای تو و در راه امام خمینی که همان راه اسلام عزیز است نثار می کردم.
و السلام
شهید رضا جانی
زندگی نامه
در سال1318 در روستای افین از توابع زیرکوه به دنیا آمد . به علت فقر مادی از تحصیل محروم ماند . ولی با این حال به مکتب رفت و در آنجا خواندن و نوشتن قرآنی را یاد گرفت . تا سن 18 سالگی به کشاورزی مشغول بود. از خدمت سربازی معاف شد و در نتیجه اقدام به تشکیل خانواده نمود. که از وی 2 دختر و4پسر به یادگار مانده است.
به نمازاول وقت اهمیت می داد، در مراسم ادعیه و عزاداری ائمه شرکت مستمر داشت. به مسائل شرعی مخصوصا مسئله حلال و حرام و پرداخت خمس و زکات اهمیت می داد.در سال1363 برای اولین بار به جبهه رفت و در آنجا به عنوان آرپی جی زن در یکی از گردان های لشکر ویژه شهداء مشغول به خدمت شد.و بعد از مدت 2سال حضور در جبهه در تاریخ5/10/1365 در منطقه شلمچه عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. و پس از تشیع پیکرش در مزار شهداء افین به خاک سپرده شد.
خاطره
مرا با برانکارد ببرید :
در یکی از عملیات ها جبهه کارش تخلیه مجروحین بود و به ما می گفت: اگر شهید شدم مرا بر روی همین برانکارد بگذارید تاشاید خداوند به خاطر همین برانکارد و شهدایی که بر روی آن حمل کرده ام شفاعتم کند.
حسین محمدی(همرزم شهید)
وصیت نامه
دهه فجر است و یاد آور خاطره پر شکوه انقلاب اسلامی ایران.... و یاد آور عظمت هایی است که شهیدان عزیز با نثار خونشان آفریدند که امروز ما اثر آن شهادت هارا در جهانی شدن حرکت پر توان انقلاب اسلامی مشاهده می کنیم. دهه فجر امسال را در شرایطی می گذرانیم که امت بزرگ اسلامی ایران و ملت های مسلمان جهان در انتظار فتحی دیگرند،این روزها قلب هاست که می تپد و منتظر است تا ببینند کاروانیان کربلای ایران چه خواهند . این روزها امت اسلام لحظه شماری می کند تا ببیند فرزندان شهادت طلب او چگونه انتقام خون شهداء مظلوم را از استکبار جهانی و از صدام بعثی می گیرند ، او در انتظار است که آنها کی مارش پیروزی باز شدن راه کربلا را نوید خواهند داد و آنها راهی زیارت امام حسین(ع) خواهند شد.
رزمندگان هم در انتظارند که هرچه زودتر فرمان عملیات از سوی فرماندهی صادر شده و با فریاد الله اکبر دهه مبارک فجر را با الطاف خداوندی قرین فتح دیگری کنند و یا فتح کربلای حسینی به آرزوی دیرینه ملت مسلمان ایران تحقق بخشند.توصیه من به شما عزیزان صبر در سختی ها ایمان و دفاع از انقلاب اسلامی است ودر صورتی که لیاقت شهادت یافتم مرا در کنار مزار شهید کمیلی به خاک سپارید.