شهدای بخش زهان

شادی روح شهدا صلوات

شهدای بخش زهان

شادی روح شهدا صلوات

شهید محمد محمد پور

شهید محمد   محمد پور


زندگی نامه


محمد محمد پور در سال 1345 در روستای افین از توابع شهرستان قاینات در یک خانواده کشاورز متولد شد برای یادگیری قران به مکتب خانه رفت و با رسیدن به سن 6 ساللگی وارد دبستان شد و تا کلاس پنجم ابتدایی به تحصیل پرداخت و به علت نبود مدرسه راهنمایی و مشکلات ناشی از رفت و آمد به شهر های همجوار از ادامه تحصیل باز ماند وی همراه پدر به کار کشاورزی پرداخت.

نماز را اول وقت می خواند و در درجه اول رضای خدا و بعد رضایت پدر و مادر خیلی برایش مهم بود .

با شروع جنگ تحمیلی از طریق جهاد سازندگی شهرستان قائنات عازم جبهه ها گردید و پس از پایان ماموریت دوباره از طریق سپاه عازم جبهه گشت و سرانجام در تاریخ 24/06/1364 در عملیات قادر در کردستان به شهادت رسید و پیکرش را در مزار شهدای افین به خاک سپردند.


خاطره

در خواست دیدار :

وقتی محمد  برای دفعه آخر به جبهه می رفت به ما گفت در اولین عملیاتی که شرکت داشتم از خدا درخواست کردم که یکبار دیگر شما را ملاقات کنم ، تعریف می کرد در همان عملیات نارنجکی توسط دشمن پرتاب شد و در کنارم افتا ولی منفجر نشد و برای آخرین بار از ما خداحافظی کرد ،؛ و به جبهه رفت و به شهادت رسید.

فاطمه سلطان جهان (مادر شهید)


فرازی از وصیت نامه

پدر و مادراگر شهادت نصیبم شد  بای من گریه نکنید زیرا که دشمنان خوشحال می شوند . اگر مردم نیز برای من گریه کنند شما باید آنها را دلداری بدهید و بگویید فرزند ماست شما چرا گریه می کنید .

از شما خانواده و اقوام تشکر می کنم ؛ اگر از من بدی دیده اید مرا به بزرگواری خود ببخشید از جبهه ها غافل نشوید و کمک کنید اگر من شهید شدم باید یکی از برادرانم را به جبهه بفرستید و اگر کسی از من طلبی داشت پرداخت نمایید . اگر به شهادت رسیدم مرا کنار مزار شهید محمدزاده به خاک بسپارید.

و السلام

شهید مالک ملکی

شهید مالک ملکی


زندگی نامه


مالک ملکی در سال1341 در خانواده ای کشاورز و مذهبی در روستای افین متولد شد . مالک از کودکی تحت تعلیم و تربیت پدر و مادر قرار گرفت و در کنار آنها آداب چگونه زیستن را آموخت . از کودکی فردی صبور و خوش رفتار بود  به نحوی که اخلاق پسندیده اش وی را از دیگر خواهر و برادرانش متمایز میکرد. دوران ابتدایی را در زادگاهش گذراند و بخاطر هوش سرشارش در بین معلمین از محبوبیت خاصی برخوردار بود . در ایام تحصیل اگر فراغتی می یافت به باغستان روستا می رفت و در کار های کشاورزی و باغداری به پدرش کمک می کرد. پس از پایان دوره اتدائی به دلیل مشکلات زندگی نتوانست ادامه تحصیل دهد و ناچار ترک تحصیل نمود و مشغول کشاورزی و قالیبافی شد.

وی در انجام واجبات دینی کوشا بود و ارادت خاصی نسبت به اهل بیت و توسل به ائمه اطهار داشت . پس از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به خدمت این نهاد در آمد و پس از آموزش نظامی عازم جبهه شد. سر انجام در تاریخ 25/10/1365 در عملیات کربلای5 شلمچه به شهادت رسید و در مزار شهدای افین به خاک سپرده شد.


خاطره

نامه ای برای پدر :

بسم رب الشهداء و صدیقین

سلام و افتخاری بر دلاور مردان بسیجی که رشته تمنیات نفسانی خود را گسستند و تار و پود بردگی دنیا را پاره کردند و بردار عشق رفتن را بر زندگی مادی ترجیح دادند . سلام بر آنانی که سلاح آراستند و از پیرایه های مادی نهی گشتند و قفس تن را شکستند و به میهمانی عرشیان رفتند .

پدر جان! از آن هنگام که به پرواز سبز در آستان کبریایی حضرت دوست رفته ای مرغ روحم در قفس جسمم نا آرام است و طوفان ماتم دریای چشمانم را پر آشوب کرده است.هر گاه به خود می آیم و می بینم که عکس تو در ضریح دستهایم قرار دارد نم نم باران اشک هایم بر قاب عکس تو می بارد .

چند روزی است که شهر حال و هوای دیگری دارد . ازآن روز که اعلام شد مراسمی جهت تجلیل از شهدای شهر ترتیب داده خواهد شد آرزو کردم که ای کاش من هم حضور داشتم و با روح پدرم صحبت می کردم آخه مطمئن بودم شهدا در این مراسم حضور خواهند داشت . لذا تصمیم گرفتم نامه ای برای پدر شهیدم بنویسم. چرا که من هر وقت دلم برای تو تنگ می شود قلم و کاغذی بر می دارم و با شما صحبت می کنم و این نامه ایست که برایت می نویسم :

پدر عزیزم !می خواهم نامه ای به سید و سالار شهیدان بنویسم و از او بپرسم چرا پدر من به مرخصی نمی آید ؟ آخه دل من و برادرانم برای او تنگ شده می خواهم از سید الشهدا خواهش کنم که چند روزی برایت مرخصی بنویسد تابه جمع ما بیایی و حال و هوای شهر را ببینی ،ببینی که هنوز شهدا فراموش نشده اند و هنوز فرهنگ شهادت بر فرهنگ غرب برتری دارد و ببینی جمعیتی را که برای تجدید میثاق با آرمان شهدا گرد هم آمده اند تا نام و یاد شهداء را گرامی بدارند.

پدر عزیزم می دانی از کی به ماموریت رفته ای و مرا بی خبر گذاشته ای ؟ از وقتی که5سال داشتم و لان که19 سال دارم هنوز به مرخصی نیامده ای، پار سال فقط چند تکه از استخوانت را فرستادی تا تسلی بخش ما باشد . بابا جانم می دانی اگر بخاطر مادر نبود و اصرار ما نبود که نام و نشانی از شما بیابیم ، چون می دانی که شهدای مفقود الجسد با تاسی به مادرشان زهرا(س) قبرشان ناپیدا بماند0

بابای غریبم !آن رو که تو در کربلای شلمچه در حال جان دادن بودی فسرت به دامن مولایت حسین(ع) بود، اما در کربلا کسی نبو که سر سالار شهیدان را در اغوش بگیرد . بابا جان! آن روز که تکه های استخوانت آمد، همه ی مردم شهرمان و حتی مردم شهر های دیگر آمدند که پیکرت را مشایعت کنند . دیدی که چگونه دست مارا سایه چشم ها را کرده و در سوگت می گریستند ؟ اما در کربلا کسی نبود که پیکر مولایت را تششیع کند ، کسی نبود که طفلان حسین (ع) را دلداری دهد ، بابا جان دلم می سوزد از مصیبت های وارده به امام حسین (ع) و یاران او بگویم .بگذار که قفل دلم همچنن بسته باشد بگذار راز دل را بر صحفه کاغذ بر ملا نکنم . پدر جان حق داری که بر نگردی چرا که گفتنی ها را در وصیت نامه ات گفتی ، گفته ای که را ه حسین (ع)را ادامه دهیم و حسین گونه زندگی نماییم .

بابا جان ! من با اطمینان می گیم که این مردم همچنان به وصایای شماعمل خواهندکرد و یار و یاور رهبرعزیزمان آیت الله خامنه ای خواهند بود و نخواهند گذاشت که خون شما به هدر رود . امروز حضور گسترده آنها در این مراسم گواه بر این مدعاست . از اینکه نامه ام را می خوانی تشکر می کنم و از ت می خواهم که سلام مرا به سیدالشهدا و همه دوستان و همرزمان شهیدت برسانی  به امید روزی که شفاعت شما شامل حال ما گردد.

شهید غلامرضا کارکرده

شهید غلامرضا کارکرده


زندگی نامه

غلامرضا کارکرده در سال 1347 در روستای افین از توابع شهرستان قاین در خانواده ای متدین متولد شد . دوران ابتدایی تا کلاس پنجم را با موفقیت گذراند به خاطر اینکه درآمد خانواده کافی نبود نتوانست ادامه تحصیل دهد . لذا دوشادوش پدر به کار مشغول شد غلامرضا انس و علاقه خاصی به تلاوت قرآن داشت هیچ گاه نماز و روزه اش ترک نمی شد دوستدار و محب اهل بیت (ع) بود وی در مورخ 16/06/1356 عازم جبهه شد و با مسئولیت تک تیر انداز شروع به خدمت نمود . در دومین مرحله از اعزامش به جبهه در عملیات کربلای 5 شلمچه که منطقه به مواد شیمیایی آلوده شده بود به شهادت رسید .


خاطره

عشق به جبهه:

بعد از 3 ماه که از جبهه برگشته بود دیدم برادرم خیلی نورانی و زیبا شده بود . پرسیدم چه شد که این قدر نورانی شده ای ؟ گفت : هر که در راه رضای خدا قدم بردارد  زیبا می شود.

کارکرده (برادر شهید)


وصیت نامه

پدر و مادر عزیزم بدانید که همه ما امانت هایی هستیم که خداوند به شما داده است . پس امانت خدا را باید به همان پاکی که داده به خودش برگردانید که شما الحمدلله از این امانت به خوبی نگهداری کردید و اکنون آن را به همان پاکی به خودش برگردانده اید . پدر و مادر عزیزم انشا الله به یاری پروردگار بزرگ به زودی بر صدامیان کافر پیروز خواهیم شد و به کربلا خواهیم رفت و آنرا برای پذیرایی از همه ملت شهید پرور ایران و همگی شما عزیزان آماده خواهیم کرد و نماز را به امامت رهبر عزیزمان (امام خمینی) ره به پا خواهیم داشت و اما اگراز نیمه های راه مرا به سوی خودش خواند و به فیض شهادت نائل گشتم از همه شما و مخصوصا برادرانم و ملت عزیز ایران را به قطره قطره خون تمامی شهیدان عزیز قسم می دهم که راهم را ادامه داده و پیام من به همه شما ملت شهید پرور ایران این است که امام  عزیزمان را تنها نگذارید و به جبهه ها بشتابید . آخرین خواسته ام از شما عزیزان این است که اگر به فیض شهادت نائل گشتم مرا در کنار مزار شهید علی فامیلی به خاک بسپارید.

و السلام

شهید غلامحسین شریف

شهید غلامحسین شریف قالیباف


زندگی نامه

در سال 1347 در خانواده ای کشاورز و کم بضاعت در روستای افین از توابع شهرستان قائن فرزندی متولد شد و خانواده به دلیل ارادت خاصی که به ائمه و اهل بیت داشتند او را غلامحسین نامیدند . در همان خردسالی به یادگیری سوره های کوتاه قرآن پرداخت و در سن 6 سالگی وارد دبستان شد و در طول دوران ابتدائی ، دانش آموزی کوشا و ممتاز بود . پس از گذراندن تحصیلات ابتدائی به دلیل عدم استطاعت مالی خانواده فقط توانست سال اول راهنمایی را پشت سر بگذراند و پس از آن ترک تحصیل کرده و برای یافتن کار عازم مشهد شد.

در جریان انقلاب به دلیل کم سن و سال بودن فعالیت سیاسی چندانی نداشت ولی در برگزاری مجلس مذهبی شرکت داشتند عاشق اهل بیت و ائمه اطهار بود

وی درسن 18 سالگی برای اولین بار به جبهه رفت و پس از مدتی  بر اثر ترکش خمپاره به شهادت رسید و پیکرش پس از یکسال غربت و دوری در زادگاهش تشییع و به خاک سپرده شد.


خاطره

پس از یک سال :

روزی که جنازه او را پس از یک سال برای ما آوردند ، جنازه سالم بود و فقط موهای سر و صورتش ریخته بود . یکی از برادران پاسدار به خواهرش گفت : بیا دست برادت را ببوس که می خواهم بندهای کفن را ببندم گفتم دستش را نکش که ممکن است جدا شود . برادر پاسدار گفت : مگر نمی بینی جسد چقدر سالم است .

صغری ابراهیمی (مادر شهید)


فرازی از وصیت نامه

شکر خدا می کنم که قدری مهلتم داد اسلام واقعی را بشناسم و در خاموشی جهل از دنیا نروم . انقلاب اسلامی باعث شد من از درون خود بیرون آیم و اراف خود را بنگرم و به زندگی از دید دیگری بنگرم .

آری امام کاری بس عظیم انجام داد او باعث شد دنیا از خواب بیدار شود و دوباره انسانیت را به ارمغان آورد . خوشحال و مسرورم که جانم را نثار اسلام و مکتب محمد مصطفی (ص) می کنم و افتخار می کنم که عقیده ام اسلام است ،

 اسلامی که به من چگونه فکر کردن را آموخت ، اسلامی که انتخاب هدف را به من نشان داد در واقع من از زمانی توانستم راه واقعی را اسلام رابیابم که جبهه آمدم تا خونم را نثار مکتب و رهبر نمایم.

 

و السلام

شهید غلامعباس محمد پور

شهید غلامعباس محمد پور


غلامعباس محمد پور در سال 1349 در روستای افین از توابع شهرستان زیرکوه در یک خانواده مذهبی پا به عرصه وجود گذاشت. غلامعباس در سن6سالگی وارد دبستان شد و به فراگیری علم و دانش پرداخت و پس از پایان دوره ابتدائی وارد راهنمایی شد و با پشتکار فراوان به ادامه تحصیل پرداخت.

باتشکیل بسیج از اعضای فعال آن شد.غلامعباس اهل طاعت و عبادت بود  قرآن و ادعیه را با صوت زیبایی تلاوت می نمود،ارداتش به اهل بیت و ائمه اطهار زیاد بود. هرگزکارها را فقط برای منافع مادی آن انجام نمی دادبلکه در انجام امورات  رضای خدا را نیز مد نظر داشت، فردی خاکی و متواضع بود.

آرزو داشتدر جنگ شرکت، که ادامه دهد راه برادرش باشد و سلاح اورا زمین نگذارد. در سن16سالگی راهی جبهه گشت. سرانجام در تاریخ21/10/1365 در عملیات کربلای4 منطقه شلمچه به شهادت رسید و او در مزار شهدای افین به خاک سپردند.


خاطره

نوری از مزار شهداء:

شبی از کنار قبرستان می گذشتم که ناگهان از محوطه مزار شهدا نوری توجه مرا به سوی خود جلب کرداین نور آنچنان بود که تمام گلزار شهدا را در بر گرفته بود تا خواستم به خانه برگردم و دیگران را نیز در جریان این موضوع قرار دهم آن روشنایی همچون شعله فانوسی در خاک فرو رفت.

محمدرضامحمدپور(پدر شهید)


فرازی از وصیت نامه

از اینکه توفیق پیداکردم در جبهه حضور یابم خدا را شکر می کنم.خدمت پدر و مادرم عرض می کنم نمی توانستم سنگر خالی برادرم راتحمل کنم به جبهه آمدم تا سنگر او را پر کنم. اینک وصیتم این است که صبر را پیشه نمایید و برایم گریه نکنید زیرا روحم در آرامش نخواهدبود باز هم نمی گویم نکنید زیرا گریه بر هر شیعه واجب است ولی نه آنقدر که دشمنان اسلام شاد شوند. حال وصیتم به شما برادرانم این است که راهم را ادامه دهید و نگذارید که خون من و برادرم محمد پایمال شود و وصیتم به خواهرانم این است که برایم گریه نکنید وهمچون زینب صبور و شکیبا باشید.

ملت مسلمان ایران امام را تنها نگذارید چرا اگرکه این گونه عمل نکنید به اسلام و قرآن عزیز خیانت کرده اید. از شما پدر و مادر عزیزتر از جانم حلالیت می طلبم امیدوارم که مرا حلال  کنید،ای کاش هزاران جان می داشتم که فدای اسلام و قرآن می کردم.